بغض بی فریاد
مرا با خواب های نرم و شیرینم
مرا با ان همه رویای دیرینم
دمی تنها ترم بگذار
مرا با دفترم بگذار
مرا با دفتری پرپر به دست باد
مرا با این گلوی بغض بی فریاد
مرا با حوض بی ماهی
مرا با این قفس های قناری های تنهایی
مرا در این جهان بی هماوایی
مرا با لای لایی پر زلالایی
مرا هم لحظه ای با خود -به یاد مادرم بگذار
کمی تنهاترم بگذار
تو از گرمای مهرت
مرهمی بر زخم سرماهای این بال و پرم بگذار
مرا با قاصدک ،با باد
مرا در دشت بی فریاد-که خاطر می برد از یاد
مرا در اخرین دم ،لحظه ی بیداد
که هستی می شود آوار
که می ریزد زهم بنیاد
دمی آهسته ،آهسته -قدم بر دیده ی خیس و ترم بگذار
مرا با این همه تردید-بپای شاخه ای از بید
چو گل در دست توفانها -به حال پرپرم بگذار
اگر روزی گذشتی از کنار من
اگر خواهی ببینی روزگار من
طبیعت را کنار دیده ی کورم
و آواز قناری را
کنا ر گوش سنگین و کرم بگذار
زحال اینکم بگذر -به حال دیگرم بگذار
غلامرضاگرجی فریمانی
.: Weblog Themes By Pichak :.